از شمارۀ

جایی که تاریکی می‌تابد

راه‌نگاریiconراه‌نگاریicon

فلانور شب

نویسنده: شادی اسعدی

زمان مطالعه:4 دقیقه

فلانور شب

فلانور شب

سرمقاله نوشتن کار آسان و بی‌شیله‌پیله‌ای نیست؛ باید بدانی از چه حرف بزنی که بتواند تجربه‌های خودت و چندین نگارنده‌ی دیگر را که متن‌های‌شان بعد از متن تو قرار می‌گیرد، نمایندگی کند. همین نمایندگی کردن است که کار را سخت می‌کند. می‌دانی که اگر به خودت بود، می‌توانستی بالاخره از بین شب‌های بی‌شماری را که ناخوابیده گذراندی، چندتایی‌شان را خاطره‌نگاری کنی و از این بگویی که دفعات زیادی پیش می‌آید که مثل ویلیام ووردزورث، شاعر، ساعت ۱۰ صبح به تخت بروی و تازه قصد خوابیدن و دست‌کشیدن از شب بکنی یا مثل دیکنز که بی‌قرار و بی‌خواب می‌شد و شب را به پرسه‌زنی در اطراف آسایشگاه بتلیهم می‌گذراند، تو هم بی‌تاب می‌شدی و شب را به کافه‌گردی در مرکز شهر می‌گذراندی.

 

در هر حال، چیزی که همه‌ی ما بر آن اتفاق نظر داریم این است که حالا، به لطف ادبیات و ستایشگری‌هایش از «شب»، این پدیده دیگر تداعی‌کننده‌ی احساس ترس یا وحشت نیست، بلکه بیشتر یادآور محرمانگی، درون‌نگری و نوعی از آسایش است. محرمانه است، چون انگار شب‌ها وجه شخصی‌تر زندگی‌اند؛ انگار پلی‌اند به‌سوی ناخودآگاه و جنبه‌هایی از خودمان که برای دیگران نافهمیدنی‌تر است. درون‌نگرانه است، چون تجربه‌مان می‌گوید شب‌ها حواس‌پرتی‌اش کمتر است، ما را می‌برد به عمق چیزهایی که در روشنایی روز و آشفتگی‌های روزمره کمتر قابل ملاحظه و وصول‌اند. این وسط، بیشتر هم درد می‌کشیم و غمگین می‌شویم و خودخوری می‌کنیم. عمق‌ها ثابت کرده‌اند همیشه در شأن و تاریکی‌شان بیشتر است.

 

شاید هم شب ایستادن در آستانه‌ی زندگی‌ست؛ جایی که غرق زندگی کردن نیستی، بلکه بیشتر داری حساب و کتاب چگونه زندگی‌کردن را با خودت دوره می‌کنی. و در نهایت، شب با نوعی از آسایش همراه است؛ سکوتش مغز را نوازش می‌دهد. سکوتش ابزاری می‌شود برای به رسمیت شناختن افکار پراکنده‌ای که در روز چرند و بیهوده به نظر می‌آیند. می‌چرخد و می‌چرخد آن‌قدر که بتواند ایده‌ها و فکرهای خلاقانه را از سوراخ‌سنبه‌های ذهن بیرون بکشد. شب همان جایی‌ست که تاریکی در آن می‌تابد.

 

از زمانی که شب‌ها برایم وجهی ماندگار و خاطره‌انگیز پیدا کردند، یادم است که ردپای موسیقی نیز در آن‌ها پررنگ بود. عادتم بود که ورژن کنسرت آهنگ‌های خواننده‌های مورد علاقه‌ام را دانلود می‌کردم؛ همان ورژنی که فریادها و هم‌خوانی‌های طرفداران با خواننده نیز در آن شنیده می‌شود و من را بیشتر از واقعیت جدا می‌کرد و به دنیای خیال‌انگیز و دل‌خواهم می‌برد. خاصیت تاریکی شب این است که بُعد زمان و مکان را بی‌اهمیت می‌کند. خودت انتخاب می‌کنی که کجا بروی و کدام آدم‌ها را ببینی و زندگی خیالی شبانه‌ات را چه‌طور بسازی.

 

من آن شب‌ها می‌خواستم که در توکیو دوم سیتی هال (Tokyo Dome City Hall) باشم و در حالی که صدایم را در صدای ۴۹ هزار و ۹۹۹ آدم دیگر که هم‌زمان با من آهنگ‌ها را هم‌خوانی می‌کردند گم می‌کنم، از خوش‌حالی اشک در چشمانم جمع شود. مهم نبود که آن تجربه برای آن‌هایی که یواشکی به اتاقم سر می‌زدند و احتمالاً من را دیوانه خطاب می‌کردند، چه‌قدر غیرواقعی بود؛ تجربه‌ی آن کنسرت‌های خیالی برای من همان‌قدر واقعی‌ست که تجربه‌ی کنسرت‌های ناخوشایند و اجباری در زندگی واقعی. هنوز یادم هست که جمعیت، لایت‌استیک‌های‌شان را هماهنگ با ضرب موسیقی تکان می‌دادند و وقتی برمی‌گشتم و از جایگاه وی‌آی‌پی به جایگاه‌های طبقه‌های بالای استادیوم نگاه می‌کردم، اقیانوس نقره‌ای وجدآورترین و تماشایی‌ترین چشم‌انداز جهان را شکل داده بود.

 

سال‌ها از آخرین تجربه‌ی حضور خیالی-واقعی‌ام در کنسرت‌ها می‌گذرد و تاریکی شب هنوز هم برایم تداعی‌گر رنگ نقره‌ای است. فرار از واقعیت به دنیای خیالی دل‌پذیر خطرناک است؛ روان را عادت می‌دهد به همیشه فرارکردن. این را همیشه می‌دانستم، اما راستش گاهی دلم برای آن شب‌های رویاگونه تنگ می‌شود.

 

این شماره‌ی وقایع اتفاقیه داستان همین دلتنگی‌هاست؛ داستان آدم‌ها و تجربه‌ها و خاطرات خالص و ناب‌شان از زیستن در شب. تنوع و تکثر این تجربه‌هاست که خواندن‌شان را جذاب می‌کند. دعوت‌تان می‌کنم تا نشریه را ورق بزنید و به دنیای زیست شبانه‌ی وقایع‌نگاران این شماره وارد بشوید.

شادی اسعدی
شادی اسعدی

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.